از پس نبردی سخت باز میگردم
پابلو نرودا شاعری ازشیلی |
که دنیا را دیده است،
و اگر ديدی
ـ به ناگاه ـ
خون من بر سنگفرش خیابان جاری است،
بخند!
زیرا خندهی تو
برای دستان من
شمشیریست آخته.
بخند بر شب
بر روز
بر ماه.
بخند بر پیچاپیچ خیابانهای جزیره
اما آنگاه که چشم میگشایم و میبندم،
آنگاه که پاهایم میروند و بازمیگردند
نان را
هوا را
روشنی را
بهار را از من بگیر
اما خندهات را هرگز!»
از مجموعهی «هوا را از من بگیر،
اما خندهات را نه!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر